روز دانشجو و اتفاقات مهم این روز ؛ برای باب اسفنجی های خوشحال !
این یادداشت را یک روز بعد از روز دانشجو و زمانی می نویسم که به آخر ترم ۹ مهدسی کامپیوتر گرایش معماری سیستم های کامپیوتری در دانشگاه پیام نور مرکز اصفهان نزدیک میشم.
هردانشجویی به سبک و سلیقه خودش روز دانشجو را به دوستاش تبریک گفت. بزرگتر ها برای کوچکتر ها استوری زدند، پست و ویدیو های مختلفی رد و بدل شد. حالا که روز دانشجو تموم شده ، امروز هم ۱۷ ام آذره و درحال خوندن این مقاله هستین. بهتره که اول با روز دانشجو و وقایع این روز بیشتر آشنا بشیم.
۱۶ آذر به نام روز دانشجو
بعد از کودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رژیم وابسته پهلوى که توانسته بود با کمک اربابان امریکایى بر اریکه قدرت باز گردد، درصدد برآمد تا پایه هاى حکومت خود را تثبیت کند، اما غافل از اینکه مقاومت مردم بطور کامل از بین نرفته و ایران در اولین فرصت خشم و انزجار خویش را نشان خواهد داد.
نیکسون معاون رئیس جمهور امریکا در سال ۱۳۳۲، راهى ایران گردید. در حقیقت او مى آمد تا نتیجه سرمایه گذارى بیست و یک میلیون دلارى را که سازمان جاسوسى امریکا سیاه در راه کودتا و سرنگونى دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. ملت در حال افسردگى و از نفاق و تفرقه اى که استبداد توانسته بود در میان او ایجاد کند، ناراحت بود.
تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران، به عنوان اعتراض به ورود دنیس رایت، کاردار جدید سفارت انگلیس در ایران، از روز ۱۴ آذر ۱۳۳۲، آغاز گردید.
دانشجویان دانشکده هاى حقوق و علوم سیاسى، علوم دندان پزشکى، فنى، پزشکى، داروسازى در دانشکده هاى خود تظاهرات پرشورى علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم پهلوى که به خوبى از خشم ملت و خصوصا دانشجویان نسبت به خود و اربابان امریکا از پیش آگاه بود، با تمام قوا متوجه دانشگاه شد.
شهید چمران در ر ابطه با حادثه ۱۶ آذر مى گوید:
وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویى همه را به چشم مى بینم، صداى رگبار مسلسل در گوشم طنین مى اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار، بدنم را مى لرزاند، آه بلند و ناله جانگداز مجروحین را در میان این سکوت دردناک مى شنوم. دانشکده فنى خون آلود را در آن روز و روزهاى بعد به راى العین مى بینم……..
دانشجو یا بله قربان ؟!!؟
یک سال دیگر گذشت و یک روز دانشجوی دیگر هم رسید. مثل دیگر روزهای کلیشهای نامگذاری شده، همان عکسها و ویدیوهای قبلی، همان سخنرانان و سخنان قبلی و همان ایدهها و استدلالهای قبلی را آماده کنید تا پخش کنیم و بگوییم و بشنویم و بحث کنیم و نتیجهگیری کنیم.
مثل همیشه برای سرود ملیمان روی پا بایستیم، توطئههای دشمنان را گوشزد کنیم، آبمیوه و کیک بخوریم و برای خودمان دست بزنیم و جیغ و هورا بکشیم که ما آگاهترین مردمان روی کرهی زمینیم.
نمیدانم اگر این روزها را هم نداشتیم، برای فراموش کردن مشکلات بی شمارمان چه بهانهای میتراشیدیم. کارمان از سرخ نگهداشتن صورت با سیلی گذشته است، ما داریم زیر باران مشت و لگد سیاه و کبود می شویم ولی فریاد عزت و اقتدار سر میدهیم.
برای دانشجو مراسم برگزار میکنید. برای کدام دانشجو؟ دانشجویی که از کودکی با کتابها و تکلیفهای مدرسه محاصرهاش میکنید، برای ذرهای کنجکاوی و بازیگوشی تنبیهش میکنید، به جای فکر کردن، ضبط کردن و پخش کردن ایدهها و سخنان تاریخ گذشتهی افراد دیگر را به او میآموزید، وسط موهای بلندش چهارراه میسازید، برای تار موی بیرون از مقنعهاش حکم هرزگی صادر میکنید، هیجانش را به جای بازی و جشن و خنده، در خیابان با مرگ فرستادن به دشمنان و حساب کردن روزشمار نابودی آنها تخلیه میکنید.
دانشجو…
اگر همسو با عقایدتان باشد که هیچ اگر نه به زور همسویش میکنید و در نهایت یک بردهی مطیع و بیزبان و سرخورده از خط تولید آموزش و پرورش تحویل جامعه میدهید و انتظار شقالقمر از او دارید.
آیا دانشجو میخواهید یا صرفا به تعدادی عروسک بلهقربانگو نیاز دارید؟
ما نیاز به فضایی برای حرف زدن داریم. نه اینکه مانند گوسفندان در مراسمهای مختلف به این سو و آن سو کشیده شویم و سخنانی که شما جویدهاید و در دهانمان گذاشتهاید را تکرار کنیم. ما بازیگران نمایشهای مضحک شما نیستیم. ما دانشجو هستیم. ما نیاز به کرامت انسانی داریم.
نیاز به احترام داریم. اگر نمیتوانید یا نمیخواهید اینها را فراهم کنید، ما را به حال خودمان بگذارید و شعارهای پوچ و بینتیجهای را که هر سال میدهید فراموش کنید تا حداقل معانی این شعارها برای نسلهای بعد حفظ شود. آنقدر قلمها را شکستید که به جایش سیگار به دست گرفتیم. آنقدر زبانها را بریدید که لال شدیم.
اما ذهنمان را نمیتوانید کنترل کنید. ما میتوانیم مستقل فکر کنیم. میتوانیم یک قلعه مستحکم در برابر تمام چیزهایی که میخواهید به زور به ما تحمیل کنید بسازیم و از قلعهمان حفاظت کنیم.
ما یاد شهدا را گرامی میداریم. به تمام کسانی که برای این کشور زحمت کشیدند احترام میگذاریم. وطنمان را دوست داریم و برای یک وجب خاکش جان میدهیم.
اما انتظار نداشته باشید که هر گندی که میزنید با خون شهدا و اسم آوردن از آنها بپوشانید و ما هم سالی چندبار کیک و آبمیوه بخوریم و لبخندهای احمقانه بزنیم و سخنی نگوییم.
تلقینی بر جنازه نیمه جان دانشجو در روز دانشجو
قریب به هفت دهه می گذرد از زمانى که تصمیم گرفتیم ١۶ آذر هر سالمان را عادى نگذرانیم. آرمان هایى بود که در کلمه دانشجو خلاصه می شد. این آرمان ها و آن کلمه بلاخره یک روز از سال را به خدمت خود در آوردند و از آن پس، ١۶ آذر دیگر مانند گذشته نبود.
چه اتفاقى مى افتد که چند انسان که غالبا به تازگى از شیطنت هاى نوجوانى خود دل کنده اند و هرکدام با جدیت در حال ساختن آجر به آجر زندگى آینده خود با تحصیل در رشته هاى مختلف هستند به یکباره خواسته هاى مشترکى پیدا می کنند که حلقه اتصالشان مى شود که غرقشان مى کند در آرزوى مدینه فاضله اى هر کدام خود را مسئول رسیدن به آن مى دانند.
شاید غرور جوانیشان است با چاشنى کم تجربگى که فکر مى کنند یک تنه دنیا را تکان خواهند داد.
هرچه هست آرزوهاى این جوانان را به خواسته و سپس به آرمان بدل مى کند.
این آرمان الزاما همیشه ثابت نبوده و نیست. گرچه اکثریت جوانان هر نسل شاید آرمان هاى مشترکى داشته باشند اما این آرمان ها گاه گاه بین نسل هاى مختلف بسیار متفاوت می شوند گویى این آرمان ها برخاسته از احوال جامعه در هر نسل هستند.
اما وجه مشترک نسل هاى مختلف همین آرمان خواهى است. این آرمان خواهى بارها همانند یک چارچوب خوب و هدفمند نسل هاى مختلف در مسیرى که حداقل از نظر رسیدن آرمانشان مفید باشند قرار مى دهد.
پس مى توان گفت که دانشجو بخشى از جامعه خود است که علیرغم تمام دغدغه ها و درگیرى هاى شخصى اش نگرانى هایى در ابعاد اجتماع دارد و مى پندارد که به پشتوانه ى توان لایزال جوانى اش مى تواند بر این مسائل مطرح شده در جامعه چیره شود.
موجود پرسشگری به اسم دانشجو
این موجود پرسشگر، مطالبه گر و بلند آرزو سال هاى قبل سال هاى سال قبل تصمیم مى گیرد تا در برابر آن چیزى که در آن روزگار مخالف آرمان هایش بود اعتراض کند اعتراضى به خدشه دار شدن آزادى، استقلال و عدالت در روزگار خودش.
اما آیا آن دانشجویان احتمال برخورد متقابل را نداشتند؟
آیا نمى دانستند این اعتراضات مى تواند براى آنها چه بهاى سنگینى داشته باشد؟
بهایى به اندازه جانشان…
پس با وجود این مسائل چرا لب به اعتراض گشودند؟
شاید پاسخ این سوال را باید ذات موجودى به نام دانشجو پیدا کنیم!
آرى!
اگر آن روز، آن دانشجویان لب از اعتراض فرو مى بستند شاید مصطفى بزرگ نیا، احمد قندچى و مهدى شریعت رضوى زنده مى ماندند اما دانشجو با تمام آرمان خواهى و مطالبه گرى اش مى مرد.
حال ما ماندیم و ١۶ آذرى که قرار بود تولدى دوباره براى دانشجو و دانشجویى باشد اما از بد روزگار به جماعتى بدل شدیم که هرسال به جاى پاسداشت سالگرد این تولد، مشتى خاک بر مقبره دانشجو مى ریزیم و سالمرگش را جشن مى گیریم!
شاید مفهوم مهجورى که زنده زنده خاکش کردیم(دانشجو) هنوز نفس مى کشد آیا کسى نجاتش خواهد داد؟
الله اعلم…
حال از همه اینها که بگذریم … دانشجو یعنی :
سرشار از شور و شادی
شب نشینی با نقل و چایی
دور از هیاهوی جنجالی
قلم و شبهای جزوه نگاری
دانشجو یعنی همیشه بیخوابی
با کوک ساعت هم هی خواب بمانی
از سرویس سر ساعـت هم جا بمانی
دانشجو یعنی از ترس شبهای امتحان
طول ترم درس بخوانی یا نخوانی
باز هم هی بمانی هی بمانی
دانشجو یعنی پول تو جیبیهای آخر ماهی
استقلال مالی یا جیـبهای پر از خالی
دانشجو یعنی رویای شامهای شاهانه
دورهمــی، خـوردن املتهای شـبانه
دانشجو یعنی شستن ظرفهای سالانه
جویای علم و رهرو راههـــــای جانانه
دانشجو یعنی کیف سنگین و چـمدان
تعطیلی و بلیط شهرستان
به دور از شوخیهای سرکاری
با دلهای رنجور و ایـن همه بیکاری
دانشجو یعنی یک دنیا امید و جوانی
به دنبالش شاهد روزهای عالی
یک فکر تازه تا جا نمانـی و جا نمانی
نظر شما چیه؟ خارج از آی تی من ، یادداشت های من خارج از دنیای فناوری است که می توانید مطالعه کنید.